پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

عکس+ادامه مطلب اضافه شد

داره نم نمک بارون میاد:) اونجا که رفتیم خارج شهر الویه ی مامان پز آقای کتاب فروش داره سر قیمت کتابا با مامانش چونه میزنه قیمت کتابا: سیصد و هزار! بیست و هزار!! سیصدوبیست و هزاررررر!!!! عینک بابایی رو زده رفته تو آینه خودشو نیگاه میکنه دوربین مخفی رفت سراغش:D یهو میگه ا تو کی اومدی؟؟؟ رفتیم خونه همکارم یه لاکپشت داشتن پویا شدیدا باهاش بازی میکرد       وقتی که موزه تعطیلههههههه         ...
27 مرداد 1392

عیدتون مبارک

خوب بالاخره با هر سختی ای بود ماه مبارک رو با کمی موفقیت پشت سرگذاشتم و تموم شد. صبح جمعه همه خونه مادرشوهر صبحانه دعوت بودیم کله پاچه .آخ که چقدر این زن خوشمزه میپزه این غذارو  جای همه ی دوست داران کله پاچه خالی روز جمعه به تمیز کاری اساسی گذشت که در ایام ماه مبارک فقط بخور و بخواب بود دیگه.... و صبح شنبه هم عموی پویا گف میخواد بره شوکت آباد اتوبوسشو یه آبی بزنه و تمیز کنه ما هم همه نهار رفتیم بیرون و بساط چای و کباب و.... خیلی خیلی خوش گذشت این دو روز.پسرکم توی جوی آب میرفت و میومد و هی باخودش حرف میزد میگم بسه بیا بیرون برم لباس بیارم عوض کنی مث بچه آدم بشین. میگه مامانی فعلا که پاهام کثیفه دارم میشورمشون. آبشم خیلی سرده حال می...
20 مرداد 1392

خدایاااااااااا

گرمه.تشنمه . خدایاااااااااااااا دلم میخواد از اینجا برم بیرون . دارم خفه میشم . یه مشت آدم زبون نفهم اینجان. ای خداااااااااااااا خدایا ببخش که غر میزنم ولی کاش فردا عید باشه هلاک شدم به قران
16 مرداد 1392

بهشت و جهنم

نزدیک افطاره . نشستم با خودم خلوت کردم ظاهرا قیافم یه کم ناراحت بود و البته کمی گریه کرده بودم. میگه مامانی چرا اشکت میاد؟ میگم میترسم. از چی؟از اینکه خدا منو ببره جهنم . جهنم چیه؟ خدا 2تا خونه داره! یکی بهشت یکی جهنم. آدمای خوب. خوش اخلاق. اونایی که کارای درست انجام میدن. اشتباه نمیکنن میرن بهشت . تو بهشت چجوریه؟ میگم یه عالمه چیزای خوب. خوراکی. آبشار. درخت. اسباب بازی. ماماااان بستنی میرهکس(میرکس) هم هست؟؟؟  میگم آره هست . همه چی هست اگه پسر خوب باشی میری بهشت...خوب جهنم چی؟ میگم آدمایی که کارای زشت بکنن. بد باشن میرن جهنم. قیافشو 6در4کرده میگه پس شاید(کاش)دیروز باهام دعوا نمیکردی تو هم باهام میومدی بهشت چند ثانیه بعد : مامان چجوری...
15 مرداد 1392

دلم برات عزیز شده

دیشب رفتی خونه ی مامان بزرگت خوابیدی ومن تا صبح هی اینور اونور شدم و خوابم نبرد! با اینکه خودم به زور فرستادمت گفتم یه کم دور شی ازم. امروز صبح هم دیدم هیچ سروصدایی از خونه ی مادربزرگه نمیاد فهمیدم هنوز خوابی منم یواشکی اومدم سرکار و نبردمت مهد گذاشتم همونجا باشی.ولی الان که اومدم تو وبلاگت و عکساتو دیدم انگار 2ماهه ندیدمت .دلم برات پرمیکشه دلم برات عزیز شده نفس مامان ...
15 مرداد 1392

عکس

سلام بچه ها خوبین؟ ما مشغول افطاری دادن و افطاری رفتن هستیم همش روزها به سختی میگذرن و هوای اینجا خیییییلی زیاد گرمه خدایا هیچ سالی مثل امسال دلم نخواسته که تابستون هرچه زودتر تمام شه بریم ادامه مطلب بدون رمز یه روز با مامانی اومده سرکار و داره نقاشی میکشه یههههههههههههههههه من و زن عموش کمد اتاق پویا رو مرتب میکردیم و پویا و رضا از فرصت استفاده کرده آتیش می سوزوندن دایناسور داره به مامانش میگه: چرا منو شستی هان؟چرا منو کف کردی هان؟؟؟؟   داریم از مهد برمیگردیم و هی من میگم زود باش پختم واون با آرااااااااااامش بستنی میخوره و فقطططط حرف میزنه نمیدونم به کی رفته تو وراجی...
10 مرداد 1392

روزهای رمضان

مادر که باشی تو اوج خواب و عطش وقتی که با خودت میگی حتی اگه قراره امام زمان ظهور کنه کاشکی یه 10دقیقه مجال بده چشام بسته شن و استراحت کنم!!! باید پاشی و به دردونه ات آب بدی. مادر که باشی وقتی چشمات از شدت ضعف داره سیاه و تاریک میشه مجبوری بلند شی یه کاغذ رو تیکه تیکه کنی بشه پول. با پسرت که حالا شده آقای کتاب فروش بازی کنی و ازش کتاب بخری! تازه هنوز ناز کنه و غر بزنه باهات و تو نازشو بخری..... مادر که باشی بااااید از حق عادی خودت بگذری و اوقاتت رو صرف خونه و بچه و...بکنی. باید وقتایی که بقیه استراحت میکنن یا تلویزیون می بینن یا به کارای شخصیشون میرسن تو آشپزخونه مشغول پخت و پز و ...باشی مادر که باشی وقتایی که دلت میخواد از ته دل بخوابی...
2 مرداد 1392
1